عوامل روانی و اخلاقی موثر در طلاق  ، مرد و زن اگر دارای ایمان واقعی باشند از شخصیت استوار و متعادل و پخته ای برخوردار هستند و جای هیچ گونه اختلاف نظر و بگو مگو بین زن و شوهر باقی نمی ماند . فرد بی ایمان به هیچ اصلی پایبند نیست ، به ارزشهای اخلاقی و اجتماعی وقعی نمی نهد بفقط به ارضای شور جنسی خود و تسکین شهوات پست و نا به هنجار می اندیشد ، دست به هر کار نادرست و شنیع می زند

 از دزدی ، کلاهبرداری ، قاچاق ريا، جعل ، آزار دیگران ، فحشاء ، قوادی ، هتک ناموس خودی و بیگانه ، هتاکی و ناسزاگوئی ، افترا ، دروغ پردازی ، نمامی و سخن چینی ، شرارت و ماجراجوئی ، خرابکاری ، ضرب ، جرح ، قتل ، جاسوسی و وطن فروشی غفلت نمی ورزد . از هر نوع عمل غیر انسانی و مخالف اخلاق و ضد اجتماعی و ارتکاب جنایت رو گردان نیست و در این مسیر نه بیم و هراسی به دل راه می دهد و نه احساس نفرت و بیزاری می نماید . به همین مناسبت بی ایمانی را علت العلل تمام بزهکاریها ، شقاوتها ، شرارتها ، عصیانها ، بدبختی ها ، سیه روزیها ، نابسامانیها ، سقوط و انحطاط خوانده اند . عوامل روانی و اخلاقی موثر در طلاق

آن کس که ایمانی ندارد نمی تواند عهد و میثاق مقدس زناشوئی را محترم شمارد زیرا در نظر او هیچ چیز مقدس نیست .

بی ایمانی خود ثمره شوم تاریخی و انحطاط فرهنگی و ضایعات عقلی و تزلزل و نوسانات و فقر اقتصادی و جهالت خانوادگی و قصور و خود کامگی ، سهل انگاری مربیان و مقامات آموزشی ، نارسانه های گروهی ، نداشتن آرمان عالی ملی ، ظهور نا به هنجاریها ، تبعیض ها در شوون گوناگون اجتماعی و سرانجام خودپرستی و ناکامی و بیماریهای روانی است .

– عدم توافق اخلاقی :

نا هماهنگی زن و شوهر از نظر خصوصیات اخلاقی یا نداشتن توافق اخلاقی ، زندگی مشترک را به دوزخی جان سوز بدل سازد . زن و مرد ، پیش از ازدواج دو شخصیت متفاوت هستند که در اغلب موارد جهات مشترکی بین آن دو وجود ندارد . آتش شوق و شدت تمایلات طبیعی پیش از زناشوئی ، آن دو را وادار می سازد که نقابی بر چهره حقیقی خود بگذارند و شخصیت واقعی خویش را مکتوم دارند به آنچه نیستند تظاهر کنند و آنچه را ندارند به خویشتن نسبت دهند و از این رهگذر در آستانه ازدواج یکدیگر را فریب دهند .
اختلاف سلیقه ها ، طرز اندیشه ها و تفکرات ، اختلاف علائق و دلبستگی ها پس از ازدواج سریعاً بروز می کند و دیگر کتمان آنها از یکدیگر محال است و سرانجام چنین فریب و ریائی جدائی از یکدیگر است . یگانگی و یکرنگی ، وحدت روح و عشق و محبت ، بدون داشتن توافق روانی و فکر متجانس و عقاید متشابه و علائق مشترک امکان پذیر نیست . اگر پذیرای این نظریه باشیم که دیگر دوستی از خود دوستی یا خود شیفتگی ناشی می شود و از آن مایه می گیرد ، انسان در صورتی می تواند با دیگری پیوند محبت و دوستی ایجاد نماید که با او در افکار و اندیشه و خصوصیات روانی سنخیت داشته ، امیال و آرزوهای آندو با یکدیگر قابل تلفیق و انطباق باشد . خلاصه پیوند دائمی مرد و زنی با یکدیگر تضمین شده است که یکی دیگری را مظهر افکار و عواطف و تمایلات و خواسته های خود بداند .

– فقدان محبت بین زوجین :

محبت را ضامن بقای مشترک خوانده ایم . بحث در باره خانواده را با ارزش محبت آغاز کرده ایم و از این کلید پیروزیها به قدر کافی سخن گفته ایم . بدیهی است که اگر خمیر مایه کانون خانوادگی با آب محبت سرشته نشود کانون استواری به وجود نمی آید و یا در آستانه تشکیل به سقوط می گراید .
بنا بر نظریه ای ، محبت را اکتسابی اعلام داشته ایم . آن کس که محبت نچشیده فاقد محبت است چیزی ندارد که نثار کند . زندگی او سرد و بیفروغ است به زندگی دیگری نمی تواند نور و حرارت ارزانی دارد .بذل محبت را از دامان مادر فرا می گیرند ، در آموزشگاه با پرورش اجتماعی بدان قوام می بخشند ولی اگر کسی در این دو مرحله وجودش سرشار از این سرمایه روشنی بخش حیات اجتماعی نگردید عمری را در ظلمت و برودت می گذراند ، حق ندارد زندگی دیگری را تباه سازد . عوامل روانی و اخلاقی موثر در طلاق

– تحقیر یکدیگر :

این بیماری پس از ازدواج ممکن است در اثر اختلاف سطوح مالی و علمی و اجتماعی بین زن و شوهر بروز کند که ادامه زندگی مشترک را غیر ممکن سازد . اگر پای عوامل مزبور در میان نباشند باید گفت مردی که همسر خود را و یا زنی که شوهر خود را تحقیر می کند تازه پی به حقارت خود می برد و دست به خود شناسی زده است و این اقدام اندکی دیر شده است .

زیرا پیش از ازدواج می بایست به چنین بررسی مبادرت می ورزید . زن و شوهر که یکدیگر را همپایه و همشان و برابر تشخیص داده اند پس از ازدواج اگر یکدیگر را خوار شمارند پیداست که یا در تشخیص نخستین، اشتباه کرده اند و یا در ارزیابی شخصیت خود غافل بوده اند و یا آنکه بر اثر فشار غریزه در مقام ریا و فریب بر آمده اند و بدون مداقه دست به کاری زده اند که باید ثمره تلخ آن را تحمل نمایند . امکان دارد که چنین خصلت غیر اخلاقی ، ناشی از تکبر و خویشتن بینی یا خودمداری باشد .

– خویشتن بینی یا خودمداری :

در تعریف دقیق خویشتن بینی یا خودمداری باید به مفاهیم مشابه و نزدیک آن توجه داشت تا به تعریف جامع و مانع آن گاه به اهمیت نقش بازدارنده آن در شناخت حقیقت و ایجاد تفاهم و برقراری ارتباط صحیح با دیگران پی برد و سرانجام کیفیت نقش جرم زدائی این عامل را مورد بررسی قرار داد .
بر طبق سنت متداول ، خودمداری یا خودبینی را به « میل تحویل به خود » تشبیه می کنند . مثلاً در آزمایشهای راجع به تداعی معانی بحث « تداعی خود بینی » به میان می آید و آن عبارت است از واکنشی که شخص مورد آزمون در برابر کلمه القائی بر پایه تصوری که از شخص خود دارد ابراز می دارد . به بیان دیگر ، شخص به قدری مستغرق در خویشتن است که در برابر هر کلمه ای که به وجود خویشتن متداعی می شود .لالاند در کتاب خود در تجزیه و تحلیل « خودمداری » می نویسد : اگر به آزمون شونده کلم « سگ » را بدهید در جواب خواهد گفت « من آنها را دوست دارم » . اما خودمداری تنها واجد همین یک جنبه ادراکی نیست بلکه در تعریف آن باید جنبه های عاطفی و اجتماعی آن نیز منظور شود .
از لحاظ عاطفی ، آزمون شونده ای که خویشتن بین است خود را در مرکز جهان می بیند ، در برابر محرومیت واکنشی چون : حسادت بخل ، غیظ بروز خواهد داد و در « من » جریحه دار او هیجان شدید ، خشم ، همچنین نومیدی کشنده به سهولت را می یابد .

خویشتن بینی از لحاظ اجتماعی موجب شایستگی ، کفایت ، آمریت و اراده راسخ مولد خویشتن داری ، توداری ، حیله گری ، استبداد ، استیلا و برتری جوئی می شود . به این ترتیب فرد خودبین شخص خود را در مقیاس و معیار همه چیز قرار می دهد و از منافع و مصالح دیگران کاملاً غافل است و در صورت لزوم منافع اجتماعی را فدای منافع خود می سازد . خود بینی وقتی خفیف باشد با خود خواهی که کم و بیش در همه افراد موجود است چندان فرقی ندارد ولی وجه شدید آن ، بیماری روانی است که به حال جامعه خطرناک می باشد . عوامل روانی و اخلاقی موثر در طلاق

– حسادت فوق العاده و بیجا :

حسادت نسبت به همسر امری است طبیعی و بجا . هر مرد و زنی که احساس کند جفت او با ثالثی نرد عشق می بازد ناراحت می شود از کوره به در می رود و اگر در چنین مواردی حسادتی در کار نباشد آن را باید ناشی از فقدان دلبستگی به همسر خود دانست .

حسادت بجا و صحیح ، دلیل مسلم بر وجود دوستی عمیق و دلبستگی کامل است . حسادت شالوده زندگی خانوادگی را استحکام می بخشد و وفاداری زن و شوهر را نسبت به یکدیگر تضمین می کند . هر مرد و زنی خواهان آن است که جفت و همسرش با تمام وجود منحصراً به او تعلق داشته باشد و در این تعلق خاطر پای دیگری در میان نباشد .

اما حسادت افراطی استثنائی بیمار گونه که مولد سوء ظن و وسواس مرضی است باعث تشویش خاطر زن و شوهر می شود . لذت زندگی را بر یکدیگر حرام می کنند . زن یا شوهر به صورت پاسبانی برای دیگری جلوه می کند و هیچگاه این چنین زناشوئی با پیروزی و خوشبختی توام نخواهد بود .

( نقل از اعظم شفائی، کارشناس حقوق قضائی و مدیر دفتر خدمات حقوقی شمس )